سلام امام رضا
من شما را دوست دارم. شما هم مرا دوست دارید.
دلم برای شماتنگ شده است. روزی می رسد که من پیش شما بیایم.
امام رضا من دیروز رفتم عروسی. آن قدر به من خوش گذشت. چون که آن لباس ترکی قشنگ را پوشیدم.
و امروز که شنبه است و خاطره ی عروسی را برای شما می گویم یک اتفاق بدی افتاد. چون شب قبل تا ساعت پنج صبح، صحبت کردیم. و امروز تا ساعت دوازده خوابیدم. و از سرویس جا ماندم و مجبور شدم پیاده به مدرسه بیایم.
نوشته شده توسط ساحل افتاده | جمعه 86 مهر 27 | ساعت 9:29 صبح |نظرات دیگران [ نظر]
لیست کل یادداشت های این وبلاگ