سفارش تبلیغ
صبا ویژن

 

سلام آقا امام رضا خیلی وقته دلم برات تنگ شده حدودا یک سالی میشه حرمت رو ندیدم .

میدونی؟ بغض گلوم گرفته دلم میخواد گریه کنم . کاش من هم یک بچه آهو بودم.

همون بچه آهویی که از دست شکارچی فرار کرد و اومد تو بقل شما و شما اون بچه آهو رو نوازش کردی و او با چشماش از شما تشکر کرد و سر نازنینش را به دست مهربان شما کشید و رفت پهلوی مادرش. شما الگوی مردمان گذشته  و حالا هستید و برای آینده  هم می مانید. 

 وقتی به طرف مشهد حرکت کردیم  و به زیارت حرمت آمدیم بسیار خوشحال شدم.امیدوارم دوباره آن روزها برسد...

آرزو، 11 ساله


نوشته شده توسط ساحل افتاده | چهارشنبه 86 آبان 16 | ساعت 11:55 عصر |نظرات دیگران [ نظر]

سلام برادرم رضا

خوب من می خواهم بگویم با اینکه خودم را خواهر تو می دانم اما من حالا دوست دارم که به خانه تو بیایم. راستش را بخواهی من دلم آن قدر گرفته برای کسانی که دوستشان دارم که بیمارند و نیازمندند برای چیزی خود را در کوچه و خیابان می اندازند تا چیزی پیدا کنند و برای کودکان و خانواده ی خود ببرند تا شکم خود را سیر کنند و کسانی که از درد و ناله های فراوان برای بی پولی و بی چیزی می میرند.

من دوست دارم که از این به بعد تو را زامن آهو بگویم.

من در سال 1382 به مشهد رفتم و کبوترها و گمبندهای تو را دیدم ولی هنوز هم دوست دارم که به آن جا بیام و برای دیگران و خودم دعا کنم. من دلم برای کبوتران زیبای تو تنگ شده. من یک بار که به مشهد آمده بودم به سقاخانه یعنی جایی که آب می خوریم رفتم و بعد از آب خوردن برای همه و همه و برای تو هم دعا کردم.

خدانگهدار

 مریم،‏ده ساله


نوشته شده توسط ساحل افتاده | جمعه 86 آبان 11 | ساعت 9:45 صبح |نظرات دیگران [ نظر]

سلام به آقا امام رضا (ع).

امروز توی یک بدبختی افتادم که نمی دونی چه قدر سخته.

می دونی چی؟ امتحان فارسی رو می گم که وقتی به ورقه امتحانیم نگاه می کنم روم نمی شه تو صورت مامان خودم نگاه کنم. غیر از این از خودم هم خجالت می کشم.

دلم می خواد بیام حرم دعا کنم هم برای خودم و موفقیت خودم هم برای سلامتی همه.

آقا امام رضا دوستت دارم.

چی می شد بیام حرم؟ خودت طوری قسمت کن که بیام دعا کنم.

آیلار، 11 ساله


نوشته شده توسط ساحل افتاده | چهارشنبه 86 آبان 2 | ساعت 10:58 عصر |نظرات دیگران [ نظر]

سلام امام رضا

من شما را دوست دارم. شما هم مرا دوست دارید.

دلم برای شماتنگ شده است. روزی می رسد که من پیش شما بیایم.

امام رضا من دیروز رفتم عروسی. آن قدر به من خوش گذشت. چون که آن لباس ترکی قشنگ را پوشیدم.

و امروز که شنبه است و خاطره ی عروسی را برای شما می گویم یک اتفاق بدی افتاد. چون شب قبل تا ساعت پنج صبح، صحبت کردیم. و امروز تا ساعت دوازده خوابیدم. و از سرویس جا ماندم و مجبور شدم پیاده به مدرسه بیایم.


نوشته شده توسط ساحل افتاده | جمعه 86 مهر 27 | ساعت 9:29 صبح |نظرات دیگران [ نظر]

با سلام به ضامن آهو امام رضا (ع)

من چند سالی است که به دیدن تو نیامده ام و خیلی دوست دارم برای چهارمین بار به مرقد مطهر تو بیایم.

من دوست دارم آهو شوم و به نزد تو بیایم که ضامنم شوی. من در رنج ها و سختی ها فقط به تو و خدای تو توکل می کنم. من دوست دارم به گذشته ها برگردیم و من تو را از نزدیک ببینم.

من داستان های زیادی از شما شنیده ام که ضامن حیوانات شده اید. من هر وقط که نام شما را به زبان می آورم احسای به من دست می دهد که هیچ وقت آن احساس را نداشته ام.

من سه باری که به مرقد شما آمده ام توانسته ام که دستم را به مرقد شما برسانم.

من هر وقت از شما چیزی می خواهم محال است که آن را به من ندهی.

دو سال پیش آخرین باری بود که به نزد تو آمدم و فقط به کبوترهای زیبایی که آن جا هستند نگاه می کردم. هنگامی که به سقاخانه آمدم آن قدر آب آن خوش مزه بود که هر چه می خوردم سیر نمی شدم. من دوست دارم برای چهارمین بار به دیدن تو بیایم.

به امید آن روز زیبا

مهرناز، 11 ساله


نوشته شده توسط ساحل افتاده | شنبه 86 مهر 14 | ساعت 10:49 عصر |نظرات دیگران [ نظر]
<      1   2   3      
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
من از بیبی متنفرم
آن شب چه زود صبح شد
[عناوین آرشیوشده]